سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

انسان،به میزانی که از وسوسهء آب و نان فارغ می شود و در زندگی روزمرّه می آساید،«رنج وجودی» و «دردهای فلسفی» و پرسش های دشوار و حیرت افزای همیشگی،سنگین تر و آزار کننده تر می شود.

این است که بورژوازی و سرمایه داری که در دو قرن پیش،امیدوار بود که با ساختن زندگی سیر و پُر،فلسفهء «اصالت مصرف» را جانشین همهء مذهب ها و فلسفه ها سازد؛و کارگر را با نو نوار کردن،وادارد که به جای انقلاب،ادای پولدار ها را درآورد و پولدارها را با هنرهای دروغین «هیجان و تفنّن»سرگرم کند؛به میزانی که در تحقّق نقشه اش موفّق میشود،در نیل به هدفش شکست می خورد.

عصیان امروز انسان مرفّه،نشان داد که آن «دغدغه»ء همیشگی روح را با فریب «خوشبختی» نیز نمی توان آرام کرد.و نه تنها بورژوازی با بهشت پلید و دروغین و ناپایدارش،بلکه خداوند نیز با بهشت پاک و راستین و جاویدش،انسان را نتوانست در نابینائی،مطیع خویش نگهدارد؛و در کنار جوی شیر و عسل و چشمهء آب حیات کوثر و زیر سایهء طوبی و در آغوش حور و غلمان،از نیازِ فهمیدن،بی نیازش سازد.و تلخی و بدبختی شعور را،بر لذّت و سعادتِ بی شعوری برگزید و عصیان کرد؛و آن میوهء بینائی را خورد.و تا از حلقومش فرو رفت،بهشت عدن،در چشمش کویر خشک شد؛و آرامش اشاضطراب؛و یقینش حیرت،و لذّتش اَلَم،و سیرابی اش عطش؛و این است که ظلوم و جهول است.و این دشنامی است که تنها انسان،شایستهء آن است.

ما همه آدم ایم،و بهشت،همین زندگی است.و هرکس به اندازه ای که از میوهء آن درخت ممنوع می خورد،خود را بیش تر تبعیدی زمین و غریب زمانه می بیند.

همه چیز،دارد به «انسان» منجر میشود.تاریخ را می نگرم که در آن،جویبارهای رنگارنگی از نقطه های دور از هم،دیرتر و زودتر جریان یافته اند؛و در طول قرن های آشنا و ناشناس،بر مسیرهای متفاوت و گاه متناقض پیش آمده اند.و اکنون همگی دارند در چشم من،به هم نزدیک می شوند،و شطّی عظیم را پدید می آورند و به یک دریا می ریزند.

«برای دیدن برخی رنگ ها و فهمیدن بعضی حرف ها،از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست.باید از آن جا که نشسته ایم،برخیزیم؛قرارگاه مان را در جهان عوض کنیم.»

«ما همگی به سوی خدا بازمی گردیم»! «بندهء من،مرا پیروی کن تا همچون خویشم سازم»؛«من خواستم جانشینی در زمین خلق کنم»؛«آدم که ساخته و پرداخته شد،من روح خویش را در او دمیدم»؛«انسان را خدا بر گونهء خویش آفرید»...

ادامه دارد...